یادداشت | علم حق و علم باطل
به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، بحثهای اجتماعی همواره یکی از دغدغههای مهم علمای شیعه در دورههای مختلف بوده است. با این وجود نظریات و کتب مدوّنی در این باره در بین آثار ایشان به چشم نمیخورد.
البته تنور این بحثها بعد از زمان مشروطه داغتر شده است. در دوران شکلگیری انقلاب اسلامی و بعد از آن، که زمینه جدیدی برای فهمهای عمیقتر ایجاد شد، نظریات قابل توجهی به چشم میخورد.
از مهمترین کتبی که در اینباره در فضای مشروطه به رشته تحریر در آمده است، میتوان شذرات المعارف آیتالله شاهآبادی و تنبیه الامه مرحوم نایینی را نام برد.
از معاصرین هم علامه طباطبایی(ره) با نظریه مفصلی که در حوزه «اعتباریات» دارند، امام خمینی(ره) که نظریه ایشان در امتداد نظریه مرحوم شاهآبادی است و شهید مطهری که جمع بین دیدگاه امام و علامه کردهاند، شایان توجهاند.
در بین امروزیها هم فرهنگستان علوم اسلامی مطرح است که در همه عرصهها با یک نظریه جامعهشناسی خاص ورود پیدا میکند.
اما خوب است کمی با نظریه جامعهشناسی فرهنگستان علوم اسلامی آشنا شویم.
در عرصه معرفت دو راهبرد وجود دارد؛ راهبرد اول این است که از هستیشناسی و انسانشناسی آغاز کنیم و به تبیین مسائل اجتماعی برسیم؛ امام، علامه و شهید مطهری چنین راهی را رفتهاند. اما راهبرد فرهنگستان دقیقاً برعکس است؛ یعنی از یک نظریه جامعهشناختی و تاریخی به سمت انسانشناسی و هستیشناسی رفتهاند. به این امر، «جامعهشناسی معرفت» گفته میشود.
جامعهشناسی معرفت ریشه در آراء بعضی متفکران جدید غرب نظیر هگل، مارکس و پستمدرنها دارد. آنها قائلند که اراده مقدم بر معرفت است و جامعه است که به معرفتها حقیقت و اعتبار میدهد.
اصحاب فرهنگستان معتقدند که تاریخ همواره معرکه دو جبهه حق و باطل بوده و هردو جبهه دانشهای مورد نیاز خودشان را تولید کردهاند. همه این علوم تولیدی تنها در راستای اهداف همان جبهه است. پس این که دانش را کاشف از واقع و مبتنی بر بدیهیات بدانیم اصلاً معنی ندارد.
ایشان بر این باورند که این جامعهشناسی است که علم را تعریف میکند. اراده ما تعیین میکند که عالم را چگونه ببینیم و مراتب عالم را چگونه بچینیم. پس اگر تحت ولایت خدا باشیم سرمنشأ کائنات را در پرتو ولایت میبینیم و تحت مشیت الهی همه چیز را تعریف میکنیم. ولی اگر در جبهه شیطان و تحت ولایت حکومت جور و طاغوت باشیم جهان را آنگونه میبینیم که آن حاکم شیطانی میپسندد.
در این نگاه دیگر عقل و علم حاکم بر شخصیت نیست؛ بلکه اراده و حب و بغضها است که به عقل جهت میدهد. به همین دلیل همه یافتههای ما جهتدار است. از طرفی حب و بغضها و ملاک قرارگیری افراد در جبهه حق و باطل تابع عالم ذر، مُثُل و مشیت الهی است. در نتیجه بحث انتخاب در عالم ذر، روایات طینت و ... در این نگاه برجسته است.
بر اساس نظریه اجتماعی فرهنگستان، حب و بغضهای جبهه حق و باطل هستند که تعیین میکنند چه چیزی دانش است و چه چیزی دانش نیست. نیاز به دانشها نیز در این دو جبهه متفاوت است. ممکن است نیازهای یک دسته، مردم را به سمتی ببرد که دانشی که برای گروه دیگر بسیار حیاتی است اصلاً تولید نشود. بر این اساس دیگر ملاک مطابقت با واقع در دانشها معنا نداشته، منطق سنجش «هست و نیست» نداریم.
فرهنگستانیها عقیده دارند که فلسفه و اصول فقه، دانشهایی اسلامی نیستند و علمی که میتوان آن را اسلامی نامید علم فقه است. سبب بطلان فلسفه و اصول فقه آن است که این علوم بر پایه منطق یونانی شکل گرفتهاند؛ لذا مولود جبهه باطلاند و باید در مقابلشان منطق حجیت را در جبهه حق تولید کرد. این تفکر با سیر اجتهاد مرسوم فاصله دارد./918/ی703/س
مهدی خدایی